نهج البلاغه چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم
السّلام علیک یا أمیر المؤمنین، أشهد أنّک جاهدت فى اللّه حق جهاده و عملت بکتابه.
درود بر تو اى على، اى انسان والاى تاریخ، و دومین شخصیت عالم وجود، اى واسطه انسان فیما بین فوق شهود و جهان مشهود، اى امام بزرگ، نه چنان است که قداست ذات توبه کمال علمى و عدالت و زهد و شجاعت توست، بل حقیقت این است که علم از تو نور گرفت، و زهد از تو زیبائى، و عدالت از انتساب تو غرور، و شجاعت از مقامت ارزش، و اخلاق از کمالت قداست، و انسانیّت از عظمتت افتخار.
نگویم که تو موجودى ما فوق انسانى، لیکن بى تردید تو آن انسان ما فوقى که کمال انسانیت را جمال بخشیدى و جمال بشریت را کمال.
اى مولاى ما، اى آنکه خانه زاد صاحب بیتى، در خانهاش زاده شده اى، و خانه اش را از اغیار پاک کردى، و در خانه اش به شهادت رسیدى.
اى امام معصوم، نهج البلاغه که رشحهاى از قلم زیبا و شمّهاى از بیان شیوا، و تابشى از افکار رساى توست کتابى است که چهارده قرن در دانشگاه انسانیّت مورد دقّت نظر ژرف اندیشان است و هنوز به عمق محتواى آن به نحوى که شاید، و احاطه به ابعاد بیکران آن به طرزى که باید، پى نبرده اند، و حقّا که باید انسانیّت از مقام شامخت پوزش طلبد که تا حال نه تو را شناخته، و نه آنچه از قلم و سخنت تراوش کرده و در اوراق این کتاب به وى عرضه شده است.
تو آنى که خود فرمودى: «ینحدر عنّی السّیل، و لا یرقى إلیّ الطّیر» «از دامن گسترده افکارم چشمه ها روان است و از صعود به قله فضایلم اوهام ناتوان».
خطبه هاى غرّاى کتابت بر کالبد انسانیت روح، و بر دلهاى بشریت حیات مى بخشد. سخنانت در مقام خطابه، روانها را جذب مى کند، آن چنانکه شمشیرت در معرکه جنگ، جانها را.
تو اى رجل الهى و مرد نامتناهى، همانى که دانشمندان به شاگردیت بنازند، و عابدان محراب، به پیروى از عبادتت، و شجاعان، به شجاعتت، و زاهدان زمان، به زهدت، و فصیحان، به بیان، و نویسندگان به قلم و کتابت.
اى امام اعظم، تو را بدان جهت نستایم که یک میلیارد نفوس امروز تو را به خلافت از پیامبر بزرگ و قداست ذات پذیرفته اند، چه آنکه این را در مقام ولایت اهمیتى نه، بل آنها را باید بستایم که دست نیاز خویش به سوى اهلش دراز کرده اند.
( کاوشى درنهج البلاغه(مقالات کنگره سوم)، صفحه ى ۱۵)
«حقیقت» همچون آفتاب تابانى است که در افق وسیع فضاى عالم انسانى پرتو می افکند. از آنجا که این فضاى وسیع هرگز خالى از ابرهاى تیره و تار نبوده است، بهمین جهت نیز چهره نورانى «حقیقت» گاهى از نظرها پوشیده مى ماند، و ناگفته پیداست که آفتاب با همه نور و روشنى که دارد، باز نمى تواند از پس ابر تیره چهره خود را به ساکنان زمین نشان دهد، و لذا گفته اند:
آفتاب از چه روشنست آنرا پاره ابر، ناپدید کند
درک «حقیقت» نیز بسته به وسعت شکاف ابرهاى متراکم افق فکر انسان است. کسى مى تواند چهره «حقیقت» را مشاهده کند که پرده هاى متراکم اوهام و تعصب و جهل و نادانى را از افق فکر خود پاره نماید.
ولى کسانى که فضاى عقل و خرد آنها را ابرهاى تیره و تار تعصب و عادات و تقلیدهاى کورکورانه و… فرا گرفته، همچون نابینایان، عالم وسیع و روشن «حقیقت» را یک فضاى تاریک و سیاه مى پندارند و هیچگاه به حقیقت نمى رسند و آنچه مى بینند سرابى بیش نیست، و هر چه باور کرده باشند جز افسانه و اوهام نمى تواند باشد.
به گفته حافظ شیرازى: «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند»
«نهج البلاغه» کتابى است که پس از کتاب آسمانى بهترین و عالیترین و مشهورترین کتاب دنیا، و آفتاب عالمتابى است که در آسمان وسیع علم پرتو افکن است. کتابى است که مورد اعجاب دوست و دشمن حتى بیگانگان اسلام قرار گرفته است.
با این همه بعضى از اشخاص مغرض و منحرف که «حقیقت» را نشناخته و از وهم و گمان پیروى مىکنند، این ستاره فروزان آسمان علم را نشناخته و در باره آن به شک و تردید افتاده اند شاید خوانندگان محترم باور نکنند که با این وصف عدهاى بوده و هستند که این کتاب را یک کتاب عادى و احیانا ساخته یک دانشمند شیعى و منسوب به على (علیه السّلام) مىپندارند ولى با توجه به آنچه گفتیم زیاد جاى تعجب نیست.
( درپیرامون نهج البلاغه، صفحه ى ۹)
نهج البلاغه آینه اى است که به خوبى گوینده عالیقدر آن و شخصیت بى نظیر او را چنانکه بوده است مى نمایاند، و ترازوئى است که حق و باطل را از هم جدا نموده، وزنه سنگین فضیلت را در کفه آن کاملا جلوه گر مىسازد.
آرى نهج البلاغه جلوه گاه حق و حقیقت و مرکز تابش انوار درخشان صراحت و صداقت، آزادى و عدالت، شجاعت و شهامت، دانش و فضیلت، یعنى بزرگ مرد اسلام و جهان امیر المؤمنین على علیه السّلام است.
کتاب با عظمتى که سند افتخار هر مسلمان و مایه اعتبار جهان انسانیت است. براى یک فرد مسلمان چه افتخارى از این بزرگتر که گوینده این سخنان نغز و هیجان انگیز، پیشواى عالیمقام اوست، و براى هر انسانى چه اعتبارى از این مهمتر که على (علیه السّلام) گوینده «نهج البلاغه» با تمام مزایاى علمى و عملى که دارد مانند او یک فرد «انسان» بوده است انسانى که معنى انسانیت و راه و رسم انسانى را فقط باید از او پرسید، و در وجود شخص بى مانند او جستجو کرد.
( درپیرامون نهج البلاغه، صفحه ى ۱۲)
نهج البلاغه چیست ؟
نهج البلاغه کتابى است «عربى» که در کشور ادبیات عرب مانند آفتاب نیمروز مى درخشد، و صدفى مشحون به گوهرهائى از حکمتهاى عالیه است. این کتاب مقدس شامل ۲۴۲ خطبه و سخن و ۷۸ مکتوب و رساله و ۴۸۹ کلمه از سخنان گهربار و برگزیده پیشواى پیشوایان روزگار امیر المؤمنین على (علیه السّلام) است.
آرى، نهج البلاغه گزیده اى از گفتار نغز و سخنان پر مغز و گوهرهاى شاهوار فکرى آن حضرت است.
(درپیرامون نهج البلاغه، صفحه ى ۴۰)
از زمان تألیف نهج البلاغه که قرن چهارم هجرى است تاکنون بیش از صد کتاب بزرگ در شرح و ترجمه آن نوشته شده است که معروفترین آنها: شرح ابن ابى الحدید معتزلى، شرح ابن میثم بحرانى، شرح شیخ محمد عبده و شرح میرزا حبیب اللّه خوئى است که ان شاء الله در آینده به معرفی بیشترخواهیم پرداخت .
همان طور که قرآن کریم معجزه الهى است که با وحى الهى به زبان پیامبر اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلم) جارى شده و هم از نظر لفظ و هم از نظر محتوا، کلام الهى است، نهج البلاغه نیز معجزه علوى است که با الهام الهى و الهام از قرآن و الهام از تعالیم رسول اللّه (ص) به زبان امیر المؤمنین (سلام اللّه علیه) جارى گشته و بدست تواناى مرحوم سیّد رضى جمع آورى گردیده است.
نهج البلاغه گر چه مانند قرآن نیست، لکن بعنوان منبعى از منابع معتبر اسلامى، مسلمین باید در تمام شئون زندگى آنرا مورد توجه قرار دهند، و خوشبختانه در زمان ما توجه بیشترى به نهج البلاغه مى شود بر خلاف گذشته که در بسیارى از بلاد اسلامى، مسلمانها نهج البلاغه را آن طور که باید بشناسند نمى شناختند. امروز بحمد اللّه در اثر فعالیت دانشمندان، و بخصوص پس از انقلاب اسلامى، و برگزارى این کنگره، و دعوت از اندیشمندان و نوشتن کتابها و بر پائى مجالسى مشابه این مجالس، به تدریج علاقمندان به این کتاب بیشتر شده و توجه محققین و اساتید به تحقیق در موضوعات آن و تفسیر و بررسى ابعادش افزونى یافته است.
(کاوشى درنهج البلاغه(مقالات کنگره سوم)، صفحهى ۳۰)
مدتها بود که نهج البلاغه در میان ما بود با تمام شکوه و عظمتش، با خطبه هاى الهام بخش و تکان دهنده اش، با ابعاد گسترده فکرى و اجتماعیش، با درسهاى پر مغز خدا شناسیش، با حماسه هاى شور انگیزش و با دفاع بى قید و شرطش از تودههاى مستضعف و رنجدیده انسانها ولى جز خواص از آن آگاهى نداشتند، و بعنوان یک کتاب الهام بخش انقلابى در سطح توده مردم مورد شناسائى زیادى نبود، و این درد بزرگى است که باید روزى علل و اسباب آن دقیقا بررسى شود. اما سر انجام نهج البلاغه پرده هاى بی خبرى را شکافت و گرد و غبار نسیان را از خود دور کرد و همچون قرآن در دسترس همگان قرار گرفت و جنبش در توده مردم ایجاد کرد و آتش انقلاب را شعل هور ساخت، در خطابه ها و حماسه ها و نظم و نثر و فرهنگ انقلابى جاى خودش را در یک سطح گسترده و عمومى باز کرد و نشان داد تا چه اندازه در روزهاى سخت و بحرانى مى تواند کارساز و پیروزى آفرین باشد.
کار بجایى رسید که (طاغوتیان گذشته) نهج البلاغه را بعنوان یک کتاب ممنوع الانتشار از خانه جوانان انقلابى جمع آورى مى کردند و درست فهمیده بودند. چرا که نهج البلاغه خصم آشتى ناپذیر آنها و دوست مهربان و دلسوز مظلومان و محرومان و مسلمانان زجر دیده بود.
از این ببعد موج تازه اى در تمامى افکار جهت شناخت نهج البلاغه به وجود آمد و تمامى قشرها مخصوصا جوانان با تشنگى روز افزونى سعى داشتند خود را به نهج البلاغه نزدیک کنند و از سرچشمه زلالش سیراب شوند. امروز شاید کمتر خانه نیست که نهج البلاغه در آن نباشد و کمتر کسى است در محیط ما که تحت جاذبه فوق العاده آن قرار نگرفته باشد.
به عقیده ما آنچه موقعیت ویژه و استثنائى را به نهج البلاغه بخشیده گذشته از این که (گفتار امام و پیشواى انسانهاست) وجود ویژگیهاى مهم زیر است:
۱- بیانگر مسائل عینى و ملموس زندگى است
در بخشهاى سه گانه این کتاب بزرگ (خطبه ها- نامه ها- کلمات قصار) همه جا سخن از مسائل عینى که به زندگى معنوى و مادى انسانها مربوط است به میان آمده همه جا انگشت روى دردها، روى آلام و مشکلات، روى رنج هاى انسانها گذارده شده و طرق درمان نیز ارائه گردیده است، نهج البلاغه به سراغ کلى گوئى و فلسفه بافى و مسائل پندارى نمى رود على علیه السلام مرد مبارزه و عمل، و مرد زندگى و حیات، مرد هدف و پیروزى بود و سخنانش همه جا همین آهنگ را دارد.
اگر مى بینیم فلسفه افلاطون و ارسطو نتوانست توده هاى مردم را به حرکت در آورد و نظام فاسد حاکم بر یونان را- چه رسد به نقاط دیگر جهان- واژگون سازد، ولى نهج البلاغه على (ع) به دنبال خط قرآن و سنت پیامبر، دنیایى را به حرکت در آورد به خاطر همین تفاوت بارز است که یکى تنها به سراغ کل گویى مى رود و از زندگانى انسانها دور مىشود و دیگرى انگشت روى فصل، فصل و فراز، فراز و بند، بند زندگى مى گذارد و همه در دل جامعه حرکت مىکند و این به خاطر آنست که اولى زاییده پندار انسانى است اسیر چنگال محیط و نظامهاى حاکم بر آن و دیگرى مولود تعلیمات آسمانى و از سر چشمه وحى که هماهنگ با فطرت و قوانین آفرینش است.
۲- نهج البلاغه مرهمى بر دردهاى جانکاه بشریت
کدام کتاب را پیدا مىکنید که این گونه براى انسانهاى محروم فریاد بر آورده باشد فریادى آمیخته با آگاه سازى تودهها و حرکت دادن آنها به سوى هدف.
فى المثل: هنگامى که در فرمان مالک اشتر سخن از قشرهاى جامعه مىگوید، و وظایف و مسئولیتهاى هر یک از آنها را با دقت و ظرافت و جامعیت و عمق خاص خود بر مىشمرد، لحن سخن آرام و منظم پیش مىرود ولى همین که به قشر محروم و ستمدیده مىرسد گفتار امام چنان اوج مىگیرد که گویى از پرده دل فریاد مىکشد: «اللّه اللّه فى الطبقه السفلى من الذین لا حیله لهم من المساکین و المحتاجین و اهل البؤسى و الزمنى» «خدا را خدا را، این مالک در باره قشر پایین و محروم، نیازمندان، رنجدیدگان و از کار افتادگان بیندیش» و این سخن را با دستور ویژهاى که در باره آنها صادر مىکند تکمیل مىسازد.
مىفرماید: «باید شخص خودت بدون هر واسطه دیگرى وضع آنها را در سراسر کشور اسلام زیر نظر بگیرى و بطور مداوم از آنها سر کشى کنى، تا مشکلاتشان با سر پنجه عدالت گشوده شود».
باز براى این که محرومان و ستمدیدگان بر اثر دخالت اطرافیان، حاجبان، دربانان و واسطهها زیر دست و پا نمانند و فریادهایشان مستقیما به گوش رهبران برسد، به مالک چنین دستور مىدهد: «و اجعل لذوى الحاجات منک قسما- «تفرغ لهم فیه شنحصک و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فیه لله الذى خلقک و تعقد عنهم جندک و اعوانک من احراسک و شرطک حتى یکلمک متکلمهم غیر متتعتع، فانى سمعت رسول الله صلى اللّه علیه و آله و سلم یقول فى غیر موطن لن تقدس امه لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوى غیر متتعتع» «براى نیازمندان بخشى از اوقات خود را اختصاص ده که فارغ البال از همه چیز به آنها بپردازى، و در یک مجلس عمومى که درهاى آن به روى همه گشوده باشد بنشین، و تواضع را براى خدایى که آفریننده توست پیشه کن پاسداران و محافظان و اعوان و انصارت را در این مجلس کنار بگذار تا در نهایت آزادى هر کس سخنى دارد بدون ترس و وحشت، و خالى از لکنت، بیان کند، چرا که من از رسول خدا (ص) شنیدم که در مواطن متعددى این سخن را تکرار فرمود: «امتى که حق ضعیفان را با صراحت از زورمندان نگیرد هرگز روى پاکى بخود نخواهد دید».
نه تنها در این فرمان که در وصیتها به فرزندانش و به همه دوستانش از بستر شهادت همین فریاد را مىکشد.
در کجاى تاریخ جهان دیدهاید که پیشوایى فرماندارش را تنها به خاطر شرکت در یک مجلس میهمانى مجلل توبیخ و سرزنش کند که على (ع) در نامه (عثمان بن حنیف) فرموده است: آنهم تنها به این دلیل که اغنیا بر سر آن سفره حاضر بودند و گرسنگان محروم و ممنوع. کجا شنیدهاید که پیشوایى، بدترین درد را براى یک زمامدار این بشمارد که او شب سیر بخوابد و در اطراف او گرسنگان باشند و به فرماندارش بگوید:
و حسبک داء ان تبیت ببطنه و حولک اکباد تحن الى القدر
على (ع) در نهج البلاغه ناراحتى شدید خود را در نامههایش از این که لشکر به هنگام عبور از آبادیها مزاحم مردم شوند اظهار مىدارد و بدون توجه به سیاستهاى معمول دنیا که به هنگام نیاز به ارتش در برابر تندرویهاى آنها اغماض روا مىدارد در نامه ۶۰ نهج البلاغه بخش نامهها دستور مىدهد که هر کدام از این لشکریان به هنگام عبور از شهرها و روستاها از هر گونه مزاحمت و غصب حقوق مردم و اموال آنها خوددارى کند، مگر آنکه به قدرى مضطر و گرسنه باشند که جانشان به خطر بیفتد که در این هنگام تنها به مقدار حفظ جان مىتوانند استفاده کنند.
و مخصوصا در این نامه تاکید مىکند که من به دنبال لشکر در حرکتم هر گونه شکایتى از آنها داشته باشید به من برسانید تا اقدام کنم.
زندگى شخصى امیر مؤمنان که در لابلاى سطور نهج البلاغه به روشنى ترسیم شده است خود الگویى است براى همه آنها که مىخواهند راه و رسم همدردى با مستضعفانرا دریابند، همه جا با آنها و در کنار آنها است.
کوتاه سخن این که نهج البلاغه حامى رنجدیدگان، پشتیبان مستضعفان، یار و غمخوار محرومان، و دشمن سر سخت ظالمان و ستمگران و مستکبران است. به همین دلیل یکى از مهمترین شرایطى را که براى فرماندهان لشکر ضرورى مىشمرد آنست که در برابر زورمندان، قوى و محکم، و در برابر ضعیفان مهربان و ملایم باشند (و یرأف بالضعفاء و ینبو على الاقویاء)«».
۳- نهج البلاغه و آزادى
مىدانیم که یکى از مهمترین هدفهاى انسانى پیامبران آزاد ساختن انسانها از زنجیرهاى اسارت است که به مقتضاى الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ«» در یک سطح وسیع و گسترده انجام مىگیرد. در نهج البلاغه این برنامه اساسى پیامبران به عالیترین وجهى تعقیب شده و آزادى انسانها از اسارت در ابعاد مختلفش مورد توجه دقیق قرار گرفته است.
آزادى از زنجیر ستمگران خودکامه که همواره مردم محروم و زحمتکش را آزار مىداده است، آزادى از زنجیر اسارت جهل و بیخبرى که سر چشمه جسارت خودکامگان و توانایى آنها بر ادامه ظلمها و ستمهاست، آزادى از زنجیر هوى و هوس و حرص و آز و شهوت و کبر و غرور و نخوت و سایر رذایل اخلاقى که بدتر از هر زنجیر اسارت دیگریست و مبارزه در راه آن در منطق اسلام جهاد اکبر شناخته شده است.
مخصوصا در خطبهها، نامهها و کلمات قصار همه جا روى مسأله جهاد با نفس آن چنان تأکید شده که در کمتر موضوعى این چنین تأکید شده است و بر خلاف آنچه بعضى مىپندارند این گونه خطبهها و کلمات تنها یک بحث اخلاقى را تعقیب نمىکند بلکه مستقیما با موضعگیرىهاى اجتماعى در برخورد با مسائل سرو کار دارد، چرا که مىبینیم انگیزه بسیارى از شکستها، عقب گردها، توطئهها و نا بسامانیها و هرج و مرجهاى اجتماعى همان نقطه ضعفهاى اخلاقى، همچون خودمحورى، حسادت، خودخواهى، انحصار طلبى، کبر و غرور، خودبینى و خود پسندى است.
۴- نهج البلاغه منادى عدالت اجتماعى
در دنیایى که ظلم و جور و تبعیض و بى عدالتى همه جا را گرفته باشد و ظالمان مکیدن خون مظلومان را براى خود افتخار بشمرند هر نغمه عدالت خواهى برخیزد گیرا و جذاب و امید انگیز است تا چه رسد به این که طرحى همه جانبه در زمینه عدل و داد در همه ابعادش ارائه شود.
درخشندگى نهج البلاغه نیز یک دلیلش همین است که همه جا منادى عدالت و حمایت از مظلومان و ستمدیدگان و پیکار آشتى ناپذیر با ظالمان و ستمگران است.
نام پر افتخار على علیه السلام همه جا یاد آورنده اصول عدالت و دادگرى است و نام پر ابهت نهج البلاغه تنظیم خطوط آنرا در خاطرهها مجسم مىکند، چرا که خطبهها، نامهها و کلمات قصار به هر مناسبت سخن از حمایت از مظلومان و پیکار با ستم پیشگان به میان آمده است.
بنا بر این جاى تعجب نیست که در محیط پر ظلم و فساد دنیاى کنونى نهج البلاغه مرامنامه و آئین نامه مستضعفانرا تشکیل دهد و همواره چون تشنگان گرد این چشمه زلال عدالت پرور جمع شوند.
۵- جامعیت نهج البلاغه
یکى دیگر از علل جاذبه نیرومند نهج البلاغه آنست که در هر مىدانى گام مىنهد چنان حق سخن را ادا مىکند و دقایق را مو بمو شرح مىدهد که گویى گوینده این سخن تمامى عمر را به بحث و بررسى روى همین موضوع مشغول بوده و تخصصش منحصرا همان است.
هنگامى که امام خطبهاى در زمینه توحید آغاز مىکند و به شرح اسماء و صفات جمال و جلال خدا مىپردازد، چهره یک فیلسوف بزرگ الهى در نظر انسان مجسم مىگردد که سالیان دراز همه وقت سخن از توحید گفته، و درهاى گرانبها در این زمینه سفته و غیر از آن گفتار نداشته است.
نه به سوى «تجسم» گام بر مىدارد و نه به سوى (تعطیل صفات) و آن چنان خدا را معرفى مىکند که انسان با چشم دل او را همه جا، در آسمانها، در زمین و درون جان خود حاضر مىبیند به گونهاى که روحش سرشار از انوار معرفى الهى مىگردد.
اما همین که نهج البلاغه را ورق مىزنیم ناگاه چشم ما روى خطبه «جهاد» متوقف مىگردد.
فرمانده شجاع و دلاورى را مىبینیم که لباس رزم در تن کرده و دقیقترین دستورات و تاکتیکهاى جنگى را براى افسران و لشکریان خود تشریح مىکند آن چنان که گویى در تمام عمر جز با میدان جنگ و فنون نبرد سر و کار نداشته است.
نهج البلاغه را ورق مىزنیم امام را بر کرسى حکومت و رهبرى امت مىبینیم که آیین کشوردارى را براى استانداران و فرمانداران خود شرح مىدهد، رموز انحطاط و اوج گرفتن تمدنها، سرنوشت اقوام ظالم و ستمگر و راه وصول به یک آرامش اجتماعى و سیاسى و نظامى را با پختهترین عبارات بیان مىکند، آن چنان که گویى در سر تا سر عمر کارى جز حکومت نداشته است.
دگر بار آنرا ورق مىزنیم امام (ع) را بر مسند درس اخلاق و تهذیب نفوس و تربیت ارواح و افکار مىبینیم مرد وارستهاى بنام (همام) از او تقاضاى درس جدیدى در زمینه صفات و پرهیزکارى کرده و آن چنان تشنه است که با یک پیمانه و دو پیمانه سیراب نمىگردد.
امام منافذ، چشمههاى دانش سر شار خود را بر روى او گشوده آن چنان درس پارسایى و وارستگى و پرهیزکارى به او مىدهد و حدود یک صد صفت از صفات پرهیزکاران را در عباراتى محکم، عمیق و نافذ براى سالکان راه حق بر مىشمرد، آن چنان که گویى که قرنها بر همین مسند و همین جایگاه به ارشاد خلق و تربیت نفوس و تدریس اخلاق مشغول بوده است، به گونهایى که سؤال کننده (همام) پس از شنیدن این گفتار صیحهاى مىزند و نقش بر زمین مىشود، این گونه نفوذ سخن چیزى است که در تاریخ سابقه ندارد.
براستى این صحنههاى مختلف نهج البلاغه که هر کدام در نوع خود بى نظیر است از اعجاب انگیزترین ویژگیهاى این کتاب بزرگ محسوب مىشود.
کوتاه سخن این که نهج البلاغه کتابى است براى امروز و فردا و فرداهاى دیگر، براى این نسل و همه نسلهاى آینده، اثرى است: به درخشندگى آفتاب به لطافت گل به قاطعیت صاعقه به غرش توفان به تحرک امواج و… به بلندى ستارگان دور دست به اوج آسمانها.
( یادنامهکنگرههزارهنهجالبلاغه، صفحهى ۱۸۵)
مرزهاى خرد و بینش
و بسان رعد در رگبارهاى تند شبانه، نیرومند و غران بود چشمه همان چشمه است، شب و روز در جریانش تأثیر ندارند اگر زندگى شخصیتهاى واقعى تاریخ را اعم از شرق و غرب و قدیم و جدید بررسى کنیم، پدیدهى آشکارى را درک مىکنیم. آن پدیده این که: شخصیتهاى تاریخى با وجود اختلافهاى فکرى و تضادهاى مذهبى که دارند، با تفاوت در شدت و ضعف، ادیبانى زبر دست هستند.
برخى بتمام معنى مؤثر و سازنده هستند و بعضى در آستانهى تأثیر و سازندگى قرار گرفتهاند. حتى مىتوان گفت: درک ادبى با معانى و شکلهاى گستردهاى که دارد با هر موهبت فوق العادهى دیگرى- بهر رنگى از فعالیتهاى بزرگ جلوه کند- همراه است براى اثبات این پدیده کافى است نظرى کوتاه به تاریخ انبیاء بیافکنیم. حضرت داود، سلیمان، اشعیا، ارمیا، ایوب، مسیح و حضرت محمد «ص» ادیبانى بودند که علاوه بر موهبتهاى ویژهاى که داشتند از موهبت ادبى نیز برخوردار بودند.
ناپلئون، افلاطون، پاستور، خیام، ابن خلدون، نهرو، دو گل و پاسکال با وجود این که هر کدام در رشتهى خاصى شهرت داشتند لکن بحکم موقعیتهاى ادبى که واجد بودند در ردیف اهل ادب قرار گرفته بودند، و روى این اصل هر کدام به مقتضاى موهبت و فطرت، داراى یک سلسله فعالیتهاى فکرى بودند که بضمیمهاى زیباییهاى بیان، بصورت ادبیات کاملى جلوه میکرد.
این حقیقت بطور آشکار در شخصیت على «ع» تمرکز داشت. او همان طور که در زمینهى اثبات حقوق و تعلیمات و رهبری هایش امام بود، در ادبیات نیز عنوان امام را براى خود اتخاذ کرد. نشانهى ادبیات على «ع» «نهج البلاغه» است. نهج البلاغه کتابى است که در اصول بلاغت عرب در ردیف قرآن آمده و هم اکنون که حدود سیزده قرن از عمر آن مىگذرد هنوز در اسلوب عرب بعنوان یک ریشه اصیل تلقى مىشود و قطعات جالبى از آن اقتباس مىگردد و بیان سحر انگیز آن به اسلوب سخنورى روح مىبخشد.
در زمینهى سخنپردازى على «ع» باید گفت: وى شیوهى سخنورى جاهلیت را که توأم با سرشت سالم بوده، به منطق نیرومند و بیان اصیل اسلام ضمیمه کرده است. بیان جالب على «ع» که از شیوهى سخنورى و جاهلیت و بیان سحر آمیز پیامبر سرچشمه مىگرفت برخى را بر آن داشته که در بارهى سخنانش بگویند: آن «فروتر از کلام خدا و فراتر از کلام مخلوق است».
شگفت نیست، زیرا على «ع» از تمام وسایلى که او را بین سخنوران به این موقعیت نائل گردانید برخوردار بود. او در محیطى که فطرت سالم بر آن حکومت میکرد پرورش یافته بود و با داناترین مردم یعنى با حضرت محمد «ص» زندگى میکرد و رسالت وى را با آن حرارت و نیروى خاصى که داشت با آغوش باز مىپذیرفت. گذشته از اینها خودش از آمادگیهاى شگفت و موهبتهاى بزرگى برخوردار بود، بدین جهت علل برترىهاى فطرى و اجتماعى در وى جمع بود اما هوشیارى و فراست عمیق على «ع» در هر جملهاى از جملات نهج البلاغه بصورت یک عمل بزرگ نمودار است. این فراستى زنده و توانا و گسترده و عمیق است که بصورت یک عمل در موضوعى کاملا گسترده که تمام جوانب آن ملاحظه شده جلوه میکند و على «ع» جوانب آن را بطور کامل زیرورو کرده و در بارهى آن کنجکاوى و آزمایش عمیقى بعمل آورده و نهان ترین و دقیقترین اسباب آن را درک نموده است، چنانکه صحیحترین نتایجى که بر این اسباب مترتب است- دور باشد یا نزدیک- براى او قابل درک خواهد بود.
پیاپى بودن سخنان على «ع» که در نهج البلاغه بطور آشکار مشهود است، و هم چنین ارتباط بین اندیشهها بطرزى که هر اندیشهاى نتیجهى فکر سابق و منشاء پیدایش اندیشهى بعدى باشد، نشانهى فراست بىمانند على «ع» است.
موضوعاتى که در نهج البلاغه مورد بحث قرار گرفته از این اندیشهها جدائى پذیر نیستند. بلکه باید گفت بحث از موضوعات، بدون اندیشههاى مزبور، صورت کاملى بخود نمىگیرد. زیرا این اندیشهها آن چنان گسترده است که هر کلمهاى از کلمات نهج البلاغه، خواننده را به دقت و تأمل وادار میکند و هر جملهاى از جملاتش جهانى از معنى در برابر دیدگان او مجسم مىنماید.
راستى آیا از کدام راه دقت مىتوان به سخنانى از قبیل: «مردم دشمن مجهولات خود هستند… ارزش هر کسى به خوبیهاى اوست… گناه، دژى ذلت بار است» پى برد آیا کدام اختصارى مانند این عبارت: «هر که سبکبار شود مىپیوندد» معجزه آساست آیا این جملات چهارگانه با وجود کمى الفاظ چه معانى ارزندهاى در بر دارد و چگونه حائز توضیحات فراوان مىباشد آیا کدام درک عمیق و هوش سرشارى مىتواند از طبع حسود و صفات وى چنین پرده بردارد «هیچ ستمگرى را مانند حسود شبیهتر به ستمدیده ندیدم: چشمى شور و دلى دیوانه دارد و پیوسته با اندوه دمساز است. بر بىگناهان خشم مىگیرد و به چیزى که مالک آن نیست بخل مىورزد»
در نهج البلاغه تولید فکر از فکر چنان روشن است که هر کس در برابر آن قرار گیرد گویا در برابر تودهاى اندیشه قرار گرفته است. لکن باید دانست که این اندیشهها متراکم نیستند بلکه نظم و ترتیب خاصى بر آنها حکومت میکند، و در این جهت فرقى میان نوشتههاى على «ع» و خطبههاى بدیهى او نیست. زیرا چشمه همان چشمه است، شب و روز در جریانش تأثیر ندارند.
خطبههاى بدیهى على «ع» حاکى از اندیشههائى معجزه آساست که بر اساس دقت و منطق صحیح استوار است. راستى چنین دقتى حیرت زاست زیرا على «ع» در ایراد خطابههاى خود، آمادگى قبلى و لو براى چند لحظه نداشت و خطبههاى خود را بدون آمادگى قبلى ایراد میکرد. این خطبهها چنان در افکار على «ع» جوشش داشت که مانند برقى که بىخبر جهش کند، یا صاعقهى ناگهانى که بىمقدمه به وقوع بپیوندد، یا گردبادى که ناگهان وزیدن بگیرد و همه را به خود بپیچد و جاروب کند و به حکم قانون حادثه و حدود مناسبتهاى ویژه، مسیرى را پیش گیرد و از همان جا باز گردد، بدون کوچکترین رنج و زحمت به زبانش جارى مىشد.
دیگر از آثار ذکاوت نیرومند على «ع» در نهج البلاغه، مرزهائى است که احساسات وى را در شدت هیجان اندوهها محدود میکرد. على «ع» کسى نبود که بحکم احساسات شدید، غرق دریاى اندوه و افسردگىهاى دور گردد، زیرا او تسلیم حکومت عقل بود و خرد تنها فرمانده وى بشمار مىرفت.
تنوع بحثها و توصیف طبیعت در نهج البلاغه، نشانهى دیگرى از فراست عمیق على «ع» است. على «ع» اندیشهى خود را تنها در یک موضوع ویژه یا بحث خاصى بکار نبرده، بلکه در هر موضوعى بطور کامل بحث نموده است. او با بیان خردمندانهى خود که توأم با آگاهى کامل است، از چگونگى دنیا و طبیعت و شئون انسانها سخن مىگوید، و در زمینهى مظاهر زندهى طبیعت، سخن را گسترش مىدهد و رعد و برق زمین و آسمان را توصیف میکند، و از شگفتىهاى آفرینش خفاش، مورچه، طاوس، ملخ و امثال اینها پرده برمیدارد.
براى اجتماع، دستورات ویژه و در زمینهى اخلاق، قوانیت ارزندهاى وضع میکند و خلاصه در بحث از آفرینش جهان هستى و شگفتىهاى وجود، ابتکاراتى از خود نشان مىدهد. به حقیقت باید گفت: اندیشهى سالم و بیان رسائى که در نهج البلاغه بچشم مىخورد در ادبیات عرب هرگز یافت نخواهد شد.
دایرهى خیال در نهج البلاغه چنان گسترده و وسیع است که بالهاى آن هر سطحى را فرا گرفته است. على «ع» به کمک این خیال نیرومند- که بسیارى از متفکران و دانشمندان اعصار از آن محروم بودند- مفاهیم واقعى خالص را در چهار چوبهاى که از جالبترین زیباییها برخوردار بود قرار مىداد و به کمک هوش سرشار و تجربههاى عمیق خود به آنها درخشندگى و حیات مىبخشید. روى این اصل مفهوم هر چند فکرى و جامد بود اما بمحض این که در مخیلهى على «ع» مىگذشت داراى بالهائى مىشد که صفت جمود را از آن سلب میکرد و حرکت و حیات را جایگزین آن مىنمود.
خیال على «ع» خیال فوق العادهاى بود که بر اساس واقع قرار داشت. على «ع» این واقعیت را به مرحلهى بروز مىرسانید و از طبیعت و بنیاد آن، حدود گستردهاى بوجود مىآورد و آن را به رنگهاى فراوانى رنگین مىساخت. آن گاه حقیقت بیشتر آشکار مىشد و جوینده به آسانى بر آن تسلط مىیافت.
على «ع» بحکم نیروى فکرى بىمانندى که داشت بر دیگران برترى جست. اندیشهى بیدارش که مخزن وسیعى بشمار مىرفت به او امتیاز خاصى داده بود. او در مراحل زندگیش از یک سو با احساسات کینه ورزان و حیله گران، و از سوى دیگر با احساسات پاک دوستان صمیمى و باوفا روبرو بود، بدین جهت براى على «ع» از مجموع این احساسات، عناصر نیرومندى که خیال ابتکارى او را پرورش مىداد آماده شده بود. على «ع» از عناصر مزبور در این خیال کمک مىگرفت و آنها را در تابلوهائى بتمام معنى زنده و شگفتانگیز مجسم میکرد.
این عناصر درست بر یک واقعیت صاف که داراى شاخههاى برگدار و میوهدارى بود تمرکز داشت.
شما اگر بخواهید مىتوانید این عناصر را از آنجا که بتمام معنى واقعى و رسا است و بالهاى آن کشیده و خطوطش کاملا نمایان است، بصورت شکلهاى رنگآمیزى شدهاى برگردانید. راستى خیال على «ع» چقدر شگفت آور است آنجا که مردم بصره را پس از واقعهى جمل مخاطب قرار داده و با رنجى که از آنان در دل دارد مىگوید: «همانا شهر شما غرق خواهد شد، گویا من مسجد آن را مىبینم بسان سینهى مرغ، میان امواج کوه پیکر دریا قرار گرفته است» چقدر این تشبیه: «فتنههایى مانند ساعات تاریک شب» سحر آمیز است چگونه این صورت، متحرک جلوه مىکند: «من مانند میلهى آسیا هستم: آسیا دور من مىچرخد و من در جاى خود مىباشم» و بالاخره چقدر عظمت دارد این تابلوئى که در آن، ارتفاع خانههاى اهل بصره به خرطوم فیل تشبیه شده و کنگرههاى آن در نظر على «ع» مانند بالهاى کرکسان آشکار مىگردد: «واى بر خیابانهاى آباد و خانههاى آراستهى شما که بالهائى مانند بالهاى کرکسان و خرطومهائى مانند خرطوم پیلان دارد» یکى از مزایاى این خیال وسیع، نیروى تمثیل است. تمثیل در ادبیات على «ع» چهرهى درخشان و زندهاى دارد. براى نمونه موقعیت همنشین سلطان را در نظر بگیرید: مردم به او رشک مىبرند و مقام وى را آرزو میکنند، در حالى که او موقعیت خود را بهتر مىداند و از ترس و بیم آن آگاه است. او هر چند دیگران را از مرکوب خود مىترساند اما خودش نیز ترس آن دارد که بواسطهى او کشته شود. این که ببینید على «ع» چگونه این معنى را مجسم میکند: «همنشین سلطان مانند سوار بر شیر است: مردم به مقام و مرتبهى او رشک مىبرند در حالى که او به جایگاه خود داناتر است».
به نمونهى دیگر گوش فرا دهید: على «ع» در بارهى مردى که براى زیان رساندن به دشمنش در کارى مىکوشید که به خودش زیان مىرسانید، مىگوید: «تو مانند کسى هستى که به خود نیزه فرو میکند تا سوار پشت سر خود را بکشد» و هم اکنون على «ع» شما را به این شاهراه شگفتانگیز در زمینهى همنشینى با دروغگو رهبرى میکند: «از طرح دوستى با دروغگو پرهیز کن. زیرا او مانند سراب است: دور را براى تو نزدیک و نزدیک را دور مىگرداند».
اما مسئلهى هنر که قائل است هر زشتى در طبیعت به کمک اصول هنرى، زیبا جلوه میکند، مسئلهاى است که ریشهى آن را باید در سخنان پسر ابو طالب- آنجا که مردگانى را توصیف میکند- جستجو کرد. راستى مرگ چقدر وحشتزا و چهرهاش زشت و بدنما است، و سخن پسر ابو طالب در بارهى آن چقدر مهیج و تأثیرش زیبا است این سخن از ناحیهى عاطفهى عمیق على «ع» بهرهى فراوان و از خیال بارورش بهرهى بیشترى گرفته است، از این رهگذر سخن او بصورت یک تابلوى هنرى بىنظیر جلوه میکند. تنها تابلوهاى شخصیتهاى هنرى اروپا، ساعتى که مرگ و وحشت را به رنگ ویژهاى در لباس شعر و آهنگ مجسم میکنند، مىتواند به این تابلو شباهت داشته باشد.
على «ع» پس از آنکه مرگ را براى زندگان یادآورى میکند و بستگى آنان را با مرگ اعلام مىدارد، در ضمن سخنى که رنگ تیره و آهنگ غمانگیزش غربت ناگوارى به آن بخشیده به آنان هشدار مىدهد که بسراى وحشت نزدیک شدهاند: «گویا هر یک از شما به منزل تنهائى خود از زمین رسیده است. شگفتا از خانهى تنهائى و سراى وحشت و جاى بیکسى و غربت» سپس آنان را به آنچه ناخودآگاه بسوى آن شتاب میکنند تحریک میکند و با جملاتى کوتاه و پىدرپى بسان صداى طبل، آنان را با خبر کرده و مىگوید: «ساعتهاى روز چه با شتاب مىگذرد، و روزهاى ماه چه زود سپرى مىشود، و ماههاى سال چه با سرعت تمام مىگردد، و سالهاى عمر چه با تندى مىگذرد» بار دیگر على «ع» صورتى اعجاب آمیز و عقلانى در میدان افکار آنان رها میکند. این صورت را عاطفهى عمیقى شعلهور ساخته و خیال جهشدارى عناصر آن را مجسم میکند و حرکاتى پىدرپى بشکل چشمهاى گریان و صداى گریه و فغان و اعضاى نالان به آن ارزانى مىدارد و مىگوید: «به حقیقت، روزها میان شما و آنان بسیار مىگریند و بر شما زارى میکنند». على «ع» دوباره در عالم خیال و عاطفه فرو مىرود و این تابلوى فنا ناپذیر را در ضمن جملاتى زنده ابتکار میکند: «بلکه آنان جا مىنوشیدهاند که گویائیشان را به گنگى، و شنوائیشان را به کرى، و حرکتشان را به سکون تبدیل نموده است.- اگر بىاندیشه توصیف شوند- گویا در اثر خواب گران بخاک افتادهاند همسایگانى هستند که با هم انس نمىگیرند و دوستانى که بدیدن یکدیگر نمىروند.
نسبتهاى آشنائى میانشان کهنه شده و اسباب برادرى از آنان قطع گردیده است، از این رو همگى با این که یکجا گرد آمدهاند، تنها هستند و با این که دوست یکدیگر بودند از هم دورند.
نه براى شب صبحى مىشناسند و نه براى روز شبى هر یک از شب و روزى که در آن کوچ کردهاند براى آنان همیشگى است».
آن گاه على «ع» به این سخن وحشتزا زبان مىگشاید: «کسى را که بر سر گورشان بیاید نمىشناسند، و به کسى که برایشان گریه کند اهمیت نمىدهند، و به کسى که آنان را بخواند پاسخ نمىگویند». آیا شما تاکنون در تصویر مرگ، وحشت قبر و توصیف مردگان ابتکارى چنین دیدهاید: «همسایگانى هستند که با هم انس نمىگیرند و دوستانى که بدیدن یکدیگر نمىروند» آیا تا بحال این صورت وحشتناک که تنها على «ع» مىتواند آن را براى ابدى بودن مرگ ترسیم کند، از نظر شما گذشته است: «هر یک از شب و روزى که در آن کوچ کردهاند براى آنان همیشگى است» این گونه تعبیرات شگفتآور در نهج البلاغه فراوان است.
در ادبیات امام این هوش سرشار و خیال بارور، مانند ترکیب دو طبیعت، با عاطفهى عمیقى ترکیب داشت. این عاطفه به کمک تابش حیات، هوش و خیال على «ع» را مىکشانید. اینجا بود که اندیشهى وى تحرک ویژهاى بخود مىگرفت و خونهاى گرم لطیفى در رگهاى آن جارى مىشد. این اندیشه بهمان اندازه که عقل را مورد خطاب قرار مىدهد، احساسات را نیز تحریک میکند، چرا که اندیشهى مزبور از عقلى سرچشمه مىگیرد که عاطفه با حرارت خاصى آن را مىکشاند.
در میدان ادبیات یا هنرهاى ارزندهى دیگر اگر عاطفه، اشتراک مؤثرى در تولید آثار اندیشه یا خیال نداشته باشد آن اثر مورد پسند انسان قرار نمىگیرد. این بدان جهت است که ترکیب انسانى طبعا چیزى را مىپسندد که محصول همین مرکب باشد. این اثر ادبى کامل، درست در نهج البلاغه مشهود است. شما اگر در نهج البلاغه سیر کنید خود را در میان امواج خروشانى از گرمى احساسات خواهید یافت.
راستى آیا قلب شما را مهر و محبت فرا نمىگیرد اگر به سخنان على «ع» از این قبیل گوش فرا دهید: «اگر کوهى مرا دوست داشته باشد درهم فرو خواهد ریخت». «از دست دادن دوستان غربت است».
«خدایا من بر انتقام قریش از تو کمک مىخواهم، زیرا آنان خویشاوندى مرا قطع کرده و ظرفم را سرازیر نمودند و گفتند: آگاه باش حق آن است که آن را بگیرى و حق آن است که آن را از تو باز گیرند، پس با غصه و اندوه بساز یا با تأسف و دلتنگى بمیر من دیدم یاور و پشتیبان و حمایتگرى جز خاندان خود ندارم».
و اینک سخن وى را که هنگام دفن فاطمه، پسر عمویش پیامبر را با آن خطاب میکند، بشنوید: «اى پیامبر خدا، از من و از دخترت که در جوار تو فرود آمده بزودى به تو پیوست، بر تو درود باد اى پیامبر خدا، از برگزیدهى تو صبر من کم گردید و طاقت و توانائیم از دست برفت، جز آنکه براى من در فراق عظیم و مصیبت ناگوارت شکیبائى جا دارد». در قسمت دیگرى از این سخن چنین مىگوید: «اما اندوه من تمام نشدنى و شبم به بیدارى خواهد گذشت تا آنکه خداوند، سرائى که تو در آن اقامت کردهاى براى من برگزیند»
و هم اکنون به این رویداد توجه کنید: از نوف بکالى که یکى از خطبههاى على «ع» را بازگو میکند، نقل کردهاند که گفت: امیر المؤمنین این خطبه را در کوفه براى ما ایراد کرد. او در این حال بر بالاى سنگى که آن را جعده بن هبیره مخزومى براى حضرت نصب کرد ایستاده بود. جبهاى پشمین به تن داشت و بند شمشیر و کفش پایش از برگ درخت خرما بود. او در ضمن سخنانش گفت: «آگاه باشید آنچه از دنیا روى آورده بود اینک پشت کرده، و آنچه پشت کرده بود هم اکنون روى آورده است، و بندگان نیکوکار خدا عازم کوچ کردن شدند و کمى دنیاى بىبقا را به فراوانى آخرت فنا ناپذیر فروختند برادران ما که خونهایشان در جنگ صفین ریخته شد چه زیانى بردند از این که امروز زنده نیستند تا غصهها بخود راه داده و آب تیره بیاشامند راستى- سوگند بخدا- خدا را دریافتند، خدا هم پاداششان را بطور کامل عطا کرد و آنان را بعد از خوف و ترس، در سراى ایمنى جاى داد کجا هستند برادران من که راه درست پیش گرفتند و بر حق و حقیقت در گذشتند کجا است عمار کجا است ابن تیهان کجا است ذو الشهادتین کجا هستند امثال اینان از برادرانشان که با هم بر مرگ پیمان بستند».
نوف مىگوید: در این هنگام على «ع» با دست به ریش خود زد و گریهى بسیار کرد ضرار بن حمزه ضبائى مىگوید: گواهى مىدهم که او را (منظورش امام است) در جائى که عبادت میکرد دیدم، هنگامى که شب پردههاى تاریکى را گسترده بود در محراب عبادت ایستاده و ریش خود را در دست گرفته و بخود مىپیچد و بسان محزون گریه میکند و مىگوید: «اى دنیا اى دنیا، دور شو از من آیا خود را به من عرضه میکنى یا خواهان من هستى زمان تو نزدیک مباد، چه دور است آرزوى تو دیگرى را بفریب، من بتو نیازى ندارم، ترا سه بار طلاق گفتهام که در آن باز گشتى نیست. زندگى تو کوتاه و اهمیت تو ناچیز و آرزوى تو پست است آه از کمى توشه و درازى راه و دورى سفر و عظمت جایگاه ورود».
عاطفهى گرمى که على «ع» در زندگى آن را شناخته بود، در همه جاى نهج البلاغه با او همراه بود. او در همه حال، چه در مواردى که انگیزهى خشم و نارضایتى وجود داشت و چه در مواردى که موجبات مهربانى و رضایت در میان بود، در همه حال از این عاطفه برخوردار بود، حتى وقتى مىدید پیروانش در جانبدارى از حقیقت، از خود سستى نشان مىدهند- در حالى که دیگران با جان و اسلحه به باطل کمک میکنند- احساس رنج کرده و شکایت مىنمود و پیروان سست عنصر خود را توبیخ و سرزنش میکرد و بسان رعد در رگبارهاى تند شبانه، نیرومند و غران بود براى نمونه همین بس که خطبه جهاد را بخوانید و عواطف دردناک و هیجان انگیز را درک کنید. همین عاطفه است که با کمک از ضربان و جوشش حیات، این خطبه را مىکشاند. خطبه با این کلمات شروع مىشود: «اى مردمى که بدنهایتان جمع و خواستههایتان گوناگون است، سخنان شما سنگهاى سخت را سست مىکند…».
اگر ما بخواهیم براى این عاطفه زنده که به کارهاى امام حرارت مىبخشید مثالهاى متعددى بیاوریم ممکن است براى شما خسته کننده باشد. تنها همین بس که این عاطفه در اعمال و گفتار وى یک سنجش اساسى بشمار مىرفت. شما فقط این کتاب را باز کنید تا از رنگهاى گوناگون عاطفهى پسر ابو طالب، آن مرد سرشار از عمق و نیرو آگاه شوید
( بخشىاززیبایىهاىنهجالبلاغه، صفحهى ۳۶)
روش سخنورى على (ع)
بیانى است که اگر به ملامت زبان بگشاید، زبان تند بادها را تحت الشعاع قرار مىدهد و اگر فساد و فسادگران را تهدید کند، کوههاى آتشفشان را توام با سر و صدا و روشنائىها از هم مىپاشد و اگر به اندیشه فراخواند ریشهى درک و اندیشه را در شما بوجود مىآورد و شما را به آنجا که اراده دارد روانه میکند و به راستى شما را به جهان هستى مىپیوندد صورت و معنى مانند آتش و حرارت، و خورشید و نور و هوا با هوا، با یکدیگرمتحد مىگردند. آن گاه شما در برابر آن مانند کسى هستید که در مقابل سیل خروشانى قرار گرفته یا با دریاى مواج و طوفان شدیدى روبرو شده است اما اگر از زیبائى وجود و جمال آفرینش براى شما سخن بگوید، با ستارگان آسمان بر صفحهى دل شما مىنویسد بعضى الفاظ، بسان برق درخشندگى دارند و مانند لبخند آسمان در شبهاى زمستانى لبخند مىزنند این از نظر مواد، اما از نظر اسلوب، على «ع» داراى بیان سحرآمیزى بود. راستى ادب را جز به اسلوب به چیز دیگرى نمىتوان شناخت، بنا بر این در ادب، مبنى و اساس، ملازم معنى است، و صورت در هیچ چیز کمتر از ماده نیست، هر چند شرایط ابراز هر هنرى اهمیتش کمتر از شرایط ماده است بهرهى على «ع» از ذوق هنرى یا حس زیبائى، به مرتبهاى است که در دیگران کمتر یافت مىشود. على «ع» در ادبیات خود از این ذوق به عنوان یک مقیاس طبیعى دقیق استفاده میکرد. سرشت ادبى او نمونهاى از سرشت صاحبان موهبت و اصالت بود که با یک نگاه کوتاه، عمیقانه درک میکنند، آن گاه باختیار زبانشان به آنچه در دلهایشان مىجوشد و به آن پى بردهاند باز مىشود.
از این رو ادبیات على «ع» بر اثر راستى امتیاز خاصى یافته بود، همان طور که زندگانى وى بدین سبب بر زندگى دیگران برترى داشت. آرى راستى، تنها مقیاس هنر برتر و تنها میزان اسلوب صحیح است.
به حقیقت باید گفت: شرایط سخنورى- که توافق سخن با اوضاع و احوال است- براى هیچ ادیبى مانند على «ع» جمع نشده است. زیرا سخنان وى پس از قرآن، بزرگترین نمونهى بلاغت است، سخنانى است کوتاه و آشکار اما نیرومند و جوشان… در اثر هم آهنگى الفاظ و معانى و اغراض، بصورت کاملا رسائى در آمده است.
انعکاس آن در گوش آدمى شیرین، و اثرش با تحریک احساسات توأم است، بویژه هنگامى که به منظور حمایت از بینوایان و ستمدیدگان، در بارهى منافقان و حیلهگران و دنیاپرستان سخن به میان آید. بنا بر این روش على «ع» در سخنورى بسان عقل و اندیشهاش، روشن و مانند وجدانش صحیح و درست است، پس شگفت نیست سخنان وى شاهراه سخنورى تلقى شود.
اسلوب على «ع» در اثر درستى بحدى رسید که حتى سخنان مسجع وى از مرحلهى تصنع و مشقت به بلندى گرائید. اینجا بود که سخنان مسجع او با وجود این که جملههائى جدا جدا و موزون فراوانى داشت، اما دورترین چیز از تصنع و نزدیکترین چیز به طبع سرشار بود.
هم اکنون این سخن مسجع و حد سلامت طبع را ببینید: یعلم عجیج الوحوش فى الفلوات و معاصى العباد فى الخلوات، و اختلاف النینان فی البحار الغامرات، و تلاطم الماء بالریاح العاصفات» یا به این قسمت از یک خطبه توجه کنید: «و کذلک السماء و الهواء، و الریاح و الماء، فانظر الى الشمس و القمر، و النبات و الشجر و الماء و الحجر، و اختلاف هذا اللیل و النهار، و تفجر هذه البحار، و کثره الجبال، و طول هذه القلال، و تفرق هذه اللغات، و الالسن المختلفات…» و اینک شما را به این قافیه که با طبع سالمى همراه است توجه مىدهیم: «ثم زینها بزینه الکواکب، و ضیاء الثواقب، و اجرى فیها سراجا مستطیرا، و قمرا منیرا، فی فلک دائر، و سقف سائر…».
اگر شما بخواهید در این جملههاى شگفتانگیز یک کلمهى قافیهدار به کلمهى بىقافیهاى تبدیل کنید خواهید دید چگونه فروغ آن خاموش و زیبائیش محو مىگردد، و سلیقه و اصالت و دقت خود را که دلیل و مقیاس ادب است، از دست مىدهد. بنا بر این قافیه در سخنان على «ع» یک احتیاج هنرى است که طبع آمیخته با صناعت، این احتیاج را در خود احساس میکند. طبع مزبور چنان با صناعت آمیخته است که گویا هر دو از یک جا سرچشمه گرفتهاند. اینجاست که چنین طبعى مىتواند نثر را بصورت شعرى موزون و آهنگدار- که معنى را به اشکال لفظى مربوط بخود مىپیوندد- جلوه دهد.
در قافیهپردازى امام «ع» نمونههاى جالبى بچشم مىخورد که آهنگ را بصورت زیبائى به آهنگ دیگر باز مىگرداند و تأثیرش بمرتبهاى است که هیچ گوشى موزونتر از آن نشنیده و از نظر ترجیع زیباترین مرحله را واجد شده است. ما آنچه تا کنون از سخنان مسجع على «ع» نقل کردهایم، براى مثال کافى است، در عین حال به این کلمات که مورد پسند سلیقه و شنوایى میباشد گوش فرا دهید: «انا یوم جدید، و انا علیک شهید، فاعمل فی خیرا، و قل خیرا».
اگر مىگوئیم اسلوب على «ع» داراى صراحت معنى و بیان رسا و سلامت ذوق است، منظور این است که خوانندهى گرامى را به «زیباییهاى نهج البلاغه» ارجاع دهیم تا ببیند سخنان على «ع» چگونه از چشمههاى عمیق و ریشهدارى سرازیر مىشود و با چه لباس هنرى و زیبائى دلپسندى به جنبش در آمده و جارى مىگردد.
اینک شما را به این تعبیرات زیبا در سخنان على «ع» توجه مىدهیم: «آدمى زیر زبان خویش پنهان است». «بردبارى قبیلهاى است». «آن کس که چوب او نرم باشد شاخههایش فراوان است». «هر ظرفى به آنچه در آن مىگذارند پر مىشود مگر ظرف دانش که فراخ مىگردد». اگر کوهى مرا دوست داشته باشد درهم فرو خواهد ریخت.
به این سخنان شگفت نیز توجه کنید: «دانش، ترا نگهبانى میکند و تو نگهبان مال هستى. بسا انسانى که بواسطه گفتار نیک دیگران در بارهى وى، مورد آزمایش قرار مىگیرد. هرگاه دنیا به کسى روى آورد خوبىهاى دیگران را به او عاریت مىدهد، و هرگاه به او پشت کند خوبىهاى خودش را هم از او سلب میکند. باید کار مردم در حق، پیش تو یکسان باشد. کار نیک انجام دهید و هیچ کار خوبى را کوچک مشمارید، زیرا کوچک آن بزرگ، و کم آن زیاد است.
جمع کنندگان مال نابود شدند در حالى که زنده هستند. هیچ ثروتمندى بهرهمند نشد مگر به آنچه فقیر بسبب آن گرسنه گردید».
هم اکنون به این تعبیر که به اوج زیبائى هنرى رسیده، گوش فرا دهید. على «ع» قدرت خود را بر تصرف شهر کوفه توصیف کرده و مىگوید: «آن نیست مگر کوفه که آن را در تصرف خود مىگیرم و آن را گسترش مىدهم…».
خواننده محترم، اصالت اندیشه و بیان را در این سخنان ملاحظه کردید. این همان اصالتى است که همیشه با ادیب راستین همراه است و تا هنگامى که شخصیت ادبى او باقى است، اصالت مزبور از وى جدا نخواهد شد.
در مواردى که عاطفهى گرم على «ع» تحریک و خیالش شعلهور مىشد و شکلهاى گرمى از تازههاى حیات- که با آنها در تماس بود- در خیال او نقش مىبست، در چنین مواردى روش سخنورى على «ع» به اوج زیبائى مىرسید. قلب او سرشار از بلاغت مىشد و بسان جریان دریا بر زبانش جارى مىگردید.
اسلوب على «ع» در چنین مواردى امتیاز خاصى داشت. زیرا على «ع» بمنظور توضیح و تأثیر سخن، جملات را در ضمن استعمال واژههاى مترادف تکرار مىکرد و کلمات فصیحى که داراى انعکاس بود انتخاب مىنمود و گاهى اقسام گوناگون تعبیرات را به دنبال یکدیگر قرار مىداد: از جملهى خبرى به استفهامى و از استفهام بتعجب و از تعجب بانکار انتقال مىیافت. موارد وقف در آن نیرومند و شفا بخش جانها بود. روح هنر و معنى بلاغت، آشکارا در آن وجود داشت.
براى نمونه، خطبهى معروف جهاد را براى شما نقل مىکنیم.
على «ع» این خطبه را پس از آنکه سفیان بن عوف اسدى در عراق به شهر انبار یورش برد و فرماندار آن را کشت، براى مردم ایراد کرد: «این برادر غامد است که سواران وى به شهر انبار رسیده و حسان بن حسان بکرى را کشتهاند و سواران شما را از مرزهاى شهر دور کرده و مردان شایستهاى را از شما بخاک و خون کشیدهاند.
«به من خبر رسیده است که یکى از آنان بر یک زن مسلمان و یک زن ذمى وارد مىشده و خلخال و النگو و گوشوارههاى او را مىکنده است. آن گاه لشکریان با غنیمت فراوانى بازگشتهاند در حالى که به
هیچکدام زخمى نرسیده و خونى از آنان ریخته نشده است. راستى اگر مرد مسلمانى پس از این حادثه در اثر اندوه بمیرد نباید او را سرزنش کرد بلکه به مرگ سزاوار است».
«شگفتا به خدا قسم اجتماع آنان بر باطل و تفرقهى شما در حق، دل را مىمیراند و غم و اندوه ببار مىآورد. واى بر شما، شما آماج تیر آنان قرار گرفتهاید: به شما یورش مىبرند و شما حمله نمىکنید، و با شما مىجنگند و شما نمىجنگید، و معصیت خدا را مىکنند و شما خشنود هستید» قدرت امام «ع» را در این جملات کوتاه ببینید: على «ع» بمنظور تحریک احساسات شنوندگان خود، آهسته آهسته پیش مىرود تا بالاخره به کمک آنان به آرزوى خود نایل مىگردد. او در اینجا راهى را که توأم با بیان رسا و تأثیر قوى است پیموده است. زیرا مردم را از تاخت و تاز سفیان بن عوف در شهر انبار، آگاه میکند و این براى آنان یک ننگ و رسوائى محسوب مىشود، آن گاه به آنان خبر مىدهد که این ستمگر، فرماندار امیر المؤمنین «ع» را کشته و تنها به این اکتفا نکرده بلکه شمشیر خود را در گلوى بسیارى از مردان و زنان غلاف کرده است.
على «ع» در قسمت دوم خطبه، غیرت شنوندگان و قدرت و مردانگى هر عربى را در زمینه احترام زن، مورد توجه قرار مىدهد. او میداند بین اعراب کسانى هستند که بخاطر حفظ شخصیت و احترام زن از جان خود مىگذرند، از این رو آنان را سخت سرزنش میکند که چرا در برابر جنگجویانى که به یک زن تجاوز کرده و بسلامت بازگشتهاند و به هیچیک زخمى نرسیده و خونى از آنان ریخته نشده، ساکت نشستهاند.
آن گاه وحشت و حیرتى را که در اثر این کار عجیب در او بوجود آمده ابراز مىدارد، زیرا دشمنان وى به باطل چنگ زده و از آن پشتیبانى میکنند و تبهکارى را پیشه خود ساخته و به شهر انبار هجوم مىبرند، در حالى که پیروان او از حمایت حق دست برداشته و باعث ضعف و شکست آن مىگردند.
طبیعى است امام «ع» در چنین موردى خشمناک مىگردد و سخنان او که حاکى از خشم درونیش میباشد، توأم با تندى و حرارت، در ضمن جملاتى مسجع و کوتاه بروز میکند: واى بر شما، شما آماج تیر آنان قرار گرفتهاید به شما یورش مىبرند و شما حمله نمىکنید و با شما مىجنگند و شما نمىجنگید و معصیت خدا را مىکنند و شما خشنود هستید».
گاهى احساسات على «ع» تحریک مىشود و بصورت قطعاتى که بعضى با بعض دیگر مزاحمت دارند در چهرهى این جملات کوتاه و پىدرپى، بروز میکنند: «هرگز ناتوان نشدم، و نترسیدم، و خیانت نکردم و سستى ننمودم» گاهى هم این احساسات از ناحیه یک درد درونى محرک گرم مىشود و جمعیتى را که على «ع» خیر خواه آنان است، در حالى که خودشان بر اثر غفلت و سستى اراده خیر خواه خود نیستند، با این جمله انقلابى و تؤام با خشم، مورد خطاب قرار داده و مىگوید: «چه شده است شما را مىبینم بیدارید اما در خوابید، و حاضرید اما غائبید، و شنوا هستید اما کر مىباشید، و سخن مىگوئید اما لال هستید…» در عهد جاهلیت و اسلام بویژه در عصر پیامبر و خلفاى راشدین، گویندگان زیادى وجود داشتند و از آنجا که به سخنرانیها نیاز شدیدى داشتند با روش سخنورى، بصورتهاى گوناگون ادبى، کاملا آشنا بودند. اما در عهد پیامبر، همه معتقدند که بزرگترین سخنور آن زمان، پیامبر اسلام (ص) بوده و در عصر خلفاى راشدین و بطور کلى در اعصار بعدى، هیچکس در سخنورى بپایه على بن ابی طالب «ع» نرسیده است.
گفتار ساده و بیان نیرومند على «ع» که از عناصر طبع و صناعت تشکیل مىشد، از ارکان شخصیت او به شمار مىرفت. گذشته از این، چنانکه دیدیم، خداوند وسایل کامل دیگرى که از شرایط سخنورى محسوب مىشود براى او آماده کرده بود. زیرا خداوند بسبب فطرت سالم، سلیقه رفیع و بلاغت جذاب به او امتیاز خاصى داده بود، همان طور که بواسطهاى ذخایر علمى که او را از همگنانش جدا مىساخت و همچنین بخاطر برهان استوار و نیروى اقناع و نبوغ بیمانندش در بدیهه گوئى، او را بر دیگران برترى داده بود. علاوه بر این، من راستى نامحدود او را که در هر خطبه مؤثرى ضرورى میباشد، به اینها اضافه میکنم. چنانکه تجربههاى تلخ فراوان وى را- که در زمینه اخلاق و طبایع مردم و صفات اجتماع و عوامل جنبشهاى اجتماعى براى عقل نیرومندش کشف مىشد- نباید فراموش کرد. گذشته از اینها آن اعتقاد محکم و تزلزل ناپذیر، و آن درد عمیقى که با محبت و پاکدلى و سلامت وجدان و عظمت هدف آمیخته بود، از امتیازات وى بشمار مىرفت.
راستى صرفنظر از على «ع» و عده محدود دیگرى، مشکل است بتوانیم در میان شخصیتهاى تاریخى کسى را که جامع این شرایط باشد و به عنوان سخنگوى نمونه معرفى شده باشد پیدا کنیم. کافى است شما این شرایط را در نظر بگیرید آن گاه نظرى به گویندگان معروف شرق و غرب بیافکنید تا بدانید گفته ما صحیح است و هیچ گونه اغراقى در آن وجود ندارد.
پسر ابو طالب بالاى منبر، خوددار و متین بود و به گفتار درست و به خویشتن کاملا اطمینان داشت. هوش او نیرومند و درکش بحدى سریع بود که بر افکار مردم و خواستههاى جمعیت تسلط داشت. روح او چنان از حریت و انسانیت و فضیلت سرشار بود که وقتى زبان سحر آمیزش به آنچه در دل داشت گویا مىشد، مردم بخوبى حس مىکردند که على «ع» فضایل خواب رفته و احساسات خاموش آنان را تحریک میکند.
سخن سازى على «ع» را باید اساس بلاغت عرب دانست.
ابو هلال عسکرى نویسنده کتاب «الصناعتین» مىگوید: تنها ایراد معانى مهم نیست، بلکه زیبائى، صفا و پاکى لفظ که توأم با صحت ترکیب و اسلوب باشد و از بار سنگین نظم و تألیف، خالى باشد، نیز شرط است.
بعضى از این الفاظ بقدرى فصیح است که گویا دامنهاى ارغوانى را با غرور و خودخواهى مىکشاند. برخى از آنها مانند سربازانى که در زمین پهناورى یورش مىبرند، غران و بعضى دیگر مانند شمشیر، دو لبه هستند. برخى دیگر مانند نقاب ضخیم، روى بعضى احساسات قرار مىگیرند تا تندى آن را پوشانده و از شدتش بکاهند. بعضى دیگر مانند لبخند آسمان در شبهاى زمستانى، لبخند مىزنند. بعضى چون تازیانه کار میکنند و برخى مانند چشمه زلال جارى مىگردند.
تمام اینها با مفردات و تعبیراتى که در خطبههاى على «ع» است تطبیق میکند. گذشته از این، خطبه از نظر نویسنده کتاب «الصناعتین» در صورتى زیباست که به این صفات لفظى نقش پذیرد، پس آیا مانند خطبههاى پسر ابو طالب که هیجان صفات لفظى را به هیجان و نیرو و عظمت معنى ضمیمه میکند چگونه است» اینک به قسمتى کوتاه از مطالبى که در جلد سوم کتابم: «امام
على «ع»، نداى عدالت انسانى» در زمینه بیان امام بویژه در خطبههایش، نوشتهام توجه کنید: نهج البلاغه از اندیشه و خیال و عاطفه نشانههائى دارد. تا هنگامى که انسان باقى است و از خیال و عاطفه و اندیشه برخوردار است این نشانهها نیز با ذوق هنرى بلندى، بستگى خواهد داشت. نهج البلاغه با نشانههاى خود ارتباط خاصى دارد و با درک بلند و دورى که توأم با حرارت واقع و علاقه به شناخت ماوراى این حقیقت است جارى مىگردد. مجموعهاى است که میان زیبائى موضوع و زیبائى بیان جمع میکند تا تعبیر و مفهوم و به عبارت دیگر صورت و معنى مانند آتش و حرارت، و خورشید و نور، و هوا با هوا، با یکدیگر متحد گردند. آن گاه شما در برابر آن مانند کسى هستید که در مقابل سیل خروشانى قرار گرفته یا با دریاى مواج و طوفان شدیدى روبرو شده است، یا مانند کسى هستید که در برابر یک پدیده طبیعى قرار گرفته است پدیدهاى که بر اساس وحدت استوار است و هیچگونه پراکندگى در عناصر آن ایجاد نمىکند مگر آنکه وجود عناصر را محو کند و آن را بسوى نیستى سوق دهد بیانى است که اگر به ملامت زبان بگشاید، زبان تندبادها را تحت الشعاع قرار مىدهد و اگر فساد و فسادگران را تهدید کند کوههاى آتشفشان را توأم با سروصدا و روشنائیها از هم مىپاشد، و اگر به سخن باز شود، عقلها و احساسات را مخاطب قرار داده و هر درى را به روى هر برهانى غیر از برهان خود مىبندد و اگر باندیشه فراخواند ریشه درک و اندیشه را در شما به وجود مىآورد و شما را به آنجا که اراده دارد روانه میکند و براستى شما را به جهان هستى مىپیوندد و تمام نیروها را در شما بمنظور اکتشاف، یکى مىسازد. بیان مزبور اگر شما را محترم بشمارد، به مهر پدر و منطق پدرى پى مىبرید و وفاى راستین انسانى و حرارت محبت بىپایان را درک خواهید کرد اما اگر از زیبائى وجود و جمال آفرینش و کمالات هستى، براى شما سخن بگوید، با ستارگان آسمان بر صفحه دل شما مىنویسد بیانى است که از بلاغت و تنزیل بهره فراوانى گرفته است. بیانى است که با اسباب بیان عرب، در گذشته و آینده بستگى دارد. حتى بعضى در باره سخنان وى گفتهاند: آن فروتر از کلام خدا و فراتر از کلام مخلوق است تمام خطبههاى على «ع» بوسیله برهانهاى ذاتى آبیارى مىشود، تا آنجا که گویا معانى و تعبیرات خطبهها، پدیدههاى زمان او و عین افکار و خیالاتش میباشد پدیدههائى که مانند شعلهى آتش کوره در زیر باد شمال در قلبش شعله مىکشد. گاه با یک درک سرشار و بیان بىاندازه زیبا، بدون مقدمه ایراد سخن میکند.
آرى، سخنان بدیهى على «ع» چنین بود. این سخنان از نظر درستى، عمق اندیشه و هنرى بودن تعبیر، از نیرومندترین سخنان بدیهى بشمار مىرفت، تا آنجا که کلماتى که از دو لب او صادر مىشد، بعنوان یک مثل متداول تلقى مىگردید.
یکى از سخنان زیباى بدیهى او سخنى است که آن را به مردى که حضرت را به زبان مىستود اما در واقع وى را متهم مىدانست، گفته است: «من از آنچه تو با زبان میگوئى فروتر و از آنچه در دل دارى فراترم».
هنگامى که تصمیم گرفته بود براى موضوع مهمى که پیروانش در آن تردید داشتند و از او پشتیبانى نکردند، به تنهائى قیام کند، عدهاى از پیروانش نزد وى آمدند و در باره دشمن به حضرت عرضه داشتند: یا امیر المؤمنین، ما ترا از شر آنان مصون مىداریم. على «ع» فورا در پاسخ گفت: «شما مرا از شر خود حفظ نمىکنید، چگونه از شر دیگران حفظ مىکنید اگر مردم پیش از من، از ستم حکمرانانشان شکایت مىکردند، امروز من از ظلم رعیت خود شکایت دارم. گویا من پیرو، و آنان پیشوا هستند».
روزى که پیروان معاویه، محمد بن ابى بکر را کشتند و خبر کشته شدنش به امام رسید، فرمود: «همانا اندوه ما بر او به اندازه شادى آنان براى او است، ولى آنان دشمنى کم کردند و ما دوستى از دست دادیم».
از وى پرسیدند: کدام یک از دادگرى یا بخشش برتر است فرمود: «عدالت، چیزها را بجاى خود مىگذارد و بخشش، آن را از جاى خود بیرون مىکند. دادگرى، نگهدارنده همگان است و بخشش، عطائى خصوصى است. بنا بر این عدالت، شریفتر و برتر مىباشد».
در وصف مؤمن بطور بدیهى فرمود: «مؤمن، شادیش در چهره و اندوهش در دل است. سینهاش از هر چیزى گشادهتر و نفسش از هر چیزى خوارتر است. برترى و بزرگوارى را خوش نمىدارد و از خودنمایى بدش مىآید. اندوه وى دراز و نگرانیش دور است. خاموشیش زیاد است. وقتش مشغول است. سپاسگزار و شکیبا است. طبیعتش نرم و خوى او هموار است».
روزى نادان خیره سرى از او مشکلى پرسید. حضرت بیدرنگ در پاسخ گفت: «بمنظور فهمیدن و آموختن بپرس، و از روى خیرهسرى چیزى سؤال مکن، زیرا نادانى که فراگیرنده دانش است به دانشمند شباهت دارد، و دانشمندى که در بیراهه قدم نهد به نادان خیره سر مىماند» خلاصه على «ع» ادیب بزرگى بود که بر اساس تماس با حیات و کشش اسلوب سخنورى، پرورش یافته بود. ازین رو از اصالتى که در شخصیت ادیب ضرورى است و همچنین از فرهنگ ویژهاى که موجب رشد شخصیت و تمرکز اصالت است برخوردار بود.
اما در باره زبان، یعنى زبان محبوب عربى، «مرشلوس» در جلد اول کتابش «سفرى به شرق» سخنى زیبا دارد. مىگوید: «در میان زبانها، زبان عربى غنىترین و فصیحترین زبانها است و تأثیرش از همه بیشتر و زیباتر است. با ترکیب افعال خود، پرواز اندیشه را دنبال میکند و آن را بدقت ترسیم مىنماید و با نغمههاى صوتى خود، از نعره حیوانات، شرشر آبهاى فرارى، صداى بادها و غرش رعد تقلید میکند».
اصول و فروع این زبان، و زیبائى رنگها و سحر آمیز بودن بیان آن و بطور کلى تمام خصوصیاتى که مرشلوس به برخى از آنها اشاره کرده، همه بطور کامل در ادبیات على «ع» مشهود است آرى آن ادبى بود در خدمت انسان و تمدن .
( بخشىاززیبایىهاىنهجالبلاغه، صفحهى ۷۱)
منبع اصلی : نرم افزار دانشنامه علوی(منهج النور)
گردآورنده: کروندی
کارشناس ارشد رشته نهج البلاغه
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!